دیگه خوشبخت شدیم ، آخه قراره بهمون پول بدهند ، پول یارانه را می گم .
چند ماه بعد ... (زمستان)
من : ماما چرا بخاری خاموش؟ یخ زدم.
ماما : پسرم پول یارانه تموم شده است ، عزیزم ماه دیگه آب مصرف نمی کنیم عوضش بخاری را روشن می کنیم.
دیگه خوشبخت شدیم ، آخه قراره بهمون پول بدهند ، پول یارانه را می گم .
چند ماه بعد ... (زمستان)
من : ماما چرا بخاری خاموش؟ یخ زدم.
ماما : پسرم پول یارانه تموم شده است ، عزیزم ماه دیگه آب مصرف نمی کنیم عوضش بخاری را روشن می کنیم.
من : ماما جونم می خواهم بروم برای خودم کتاب بخرم ویکم هم قدم بزنم تا گرم شم.
ماما : باشه برو.
من : سلام ، آقا ببخشید این کتاب را می خواستم ، چند می شود؟
کتابفروش : ۲۰ هزار
من : ریال دیگه ؟
کتابفروش : نه آقا جون تومان.
من : آقا چه خبره ، مگر سرگردنه است ؟ به کتاب 200 صفحه ای ۲۰ هزار تومان پول بدم !
کتابفروش : آقا جون ، از یارانه ات بده ، آن همه بهت پول می دهند.
من : مسخره می کنید ، یهنی من به هر صفحه از کتاب 100 تومان پول بدم ؟
کتابفروش : خوب تقسیر من چیست ، یارانه ها را از کاغذ حذف کردن به خودتان دادن.
من : پس لطف کن آن صفحه بسم الله ، فهرست ، منابع و صفحه های بی خاصیت را پاره کنید بعد بگوید چقدر شد؟
کتابفروش : ...
من : بی خیال ، خداحافظ
من در راه میروم که به یک دوست قدیمی که پراید داشت می رسم .
من : سلام سینا جان ، چطوری ؟
سینا : سلام ، بد نیستم .
من : سینا جان ماشین را کجا پارک کردی ؟
سینا : کدوم ماشین ؟ دوبار از ۱۵۰۰ تومان بنزین زدم ، مجبور شدم ماشین را بفروشم تا بتوانم پول بنزین را بدهم.
من : عجب ! آقا مثل اینکه شما از من هم خوشترین.
بیپ ، بیپ
BMW با خودم : اینکیه که به من بوق می زنه ، من که دختر نیستم ، خوشگلم که نیستم !
راننده : نشناختی ؟ منم مرتضی
من : مرتضی تویی ؟!؟AZERAرا فروختی این را خریدی ؟ اخه چطوری ؟ آن هم با این وضیعت ؟
مرتضی : نمی دونی که ، وقتی یارانه ها را برداشتند ، کارخانه ۵۰ برابر سود کرد .
من : اخه قبل از یارانه بندی می گفتند که از ثروتمندان می گیرند می دهند به فقیران ، ما هم خوشحال شدیم . ولی الان برعکس شده است ، آخه چطوری؟
مرتضی : حتما بازم سرت کلاه گذاشتن .
و این داستان ادامه دارد ادامه اش را همگی با هم تجربه خواهیم کرد .